باد تند است و چراغ ابتری
زو بگیرانم چراغ دیگری.
مولوی.
گرچه از افسردگیها چون چراغ کشته ام میتواند یک نگاه گرم گیراندن مرا.
صائب ( از آنندراج ).
میکند ادبار رااقبال روشن گوهری شمع در هنگام گیراندن به دولت میرسد.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
رجوع به گیرانیدن شود.- درگیراندن ؛ گیراندن : جمله جمع شهر را بخوانی و استاد امام را بخوانی و شمعهای بسیار درگیرانی. ( اسرارالتوحید ص 66 ). شیخ گفت روشنایی درگیر و بیاور. حسن شمع درگرفت و پیش شیخ بنهاد. ( اسرارالتوحیدص 116 ). رجوع به گیراندن و درگرفتن شود.
|| مقید گردانیدن و درپای حساب آوردن و به سزاولی به محصلان شدید مبتلا ساختن و قید شدن برای ادای زر واجبی و در بعضی جاها به زور کسی را قید کردن و تاوان گرفتن. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). || باعث گرفتاری کسی شدن. ( فرهنگ نظام ). || متصل کردن. ملحق کردن. پیوستن. ربط دادن. رجوع به گیرانده و شاهد آن شود.