گیر انداختن


معنی انگلیسی:
catch, trap, corners, jam, snarl, stick, straiten, wedge, constrain, throw, corral, enchain, hitch, mesh, snare, engage, to betray, to give up, to entrap, to corner

لغت نامه دهخدا

گیر انداختن. [ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) در تداول عامه ، گرفتار کردن. اسیر کردن. به دام افکندن. در تله انداختن. در مخمصه انداختن. مبتلی ساختن. ( یادداشت به خط مؤلف ). گرفتاری ایجاد کردن برای کسی.

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱ - گرفتار کردن بدام انداختن. ۲ - دچار مخمصه کردن .

واژه نامه بختیاریکا

به خَفَت نُهادن؛ به دست دادِن؛ گِر نُهادن

مترادف ها

knot (فعل)
بهم پیوستن، گره زدن، گیر انداختن، گره خوردن، منگوله دار کردن

confuse (فعل)
دست پاچه کردن، گیج کردن، مغشوش کردن، سراسیمه کردن، ژولیده کردن، گیر انداختن، در جواب عاجز کردن، اشفته کردن، باهم اشتباه کردن، گرفتار کردن، اسیمه کردن

involve (فعل)
وارد کردن، گیر انداختن، پیچیدن، گرفتار کردن، مستلزم بودن، گرفتار شدن، پیچیده شدن، در گیر کردن یا شدن

circumvent (فعل)
باحیله پیش دستی کردن، گیر انداختن

enmesh (فعل)
گیر انداختن، گرفتار کردن، بدام انداختن، در شبکه نهادن، در دام نهادن، گرفتار مخمصه کردن

entangle (فعل)
گیر انداختن، پیچیده کردن، اشفته کردن، گرفتار کردن

embrangle (فعل)
گیر انداختن، اشفته کردن، گرفتار کردن

mesh (فعل)
گیر انداختن، بدام انداختن، شبکه ساختن، تور ساختن، درهم گیرافتادن، تور مانند یا مشبک کردن

فارسی به عربی

تضمن , راوغ , شبکة
تشابک , عقدة

پیشنهاد کاربران

بپرس