گیج کردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
دست پاچه کردن، گیج کردن، اشفتن، مضطرب کردن، عصبانی کردن، گرم شدن کله
دست پاچه کردن، گیج کردن، مغشوش کردن، سراسیمه کردن، ژولیده کردن، گیر انداختن، در جواب عاجز کردن، اشفته کردن، باهم اشتباه کردن، گرفتار کردن، اسیمه کردن
دست پاچه کردن، گیج کردن، درد سر دادن، ناراحت کردن، ازار رساندن، ناراحت گذاردن
بی حس کردن، گیج کردن، سراسیمه کردن، حیرت زده کردن
ضایع شدن، ضایع کردن، فاسد کردن، گیج کردن، خرفت کردن، عیب دار کردن
گیج کردن، مجزا کردن، با ضربت بزمین کوبیدن، سخت زدن
گیج کردن، پریشان کردن، سراسیمه کردن، مات کردن
گیج کردن، پریشان کردن، دیوانه کردن، حواس پرت کردن
گیج کردن، مست کردن، سرمست کردن
گیج کردن، خرفت کردن، بیهوش کردن، تخدیر کردن، کودن کردن، بهت زده کردن، متحیرکردن یا شدن
گیج کردن، متحیر کردن، مات کردن، خیره کردن، مبهوت کردن، متعجب ساختن، سرگشته کردن
گیج کردن، مغشوش کردن، در جواب عاجز کردن، اشفته کردن
گیج کردن، خیره کردن، ژولیده کردن، منجمد شدن
گیج کردن، مبهوت کردن
گیج کردن، سردرگم کردن، سرگشته کردن، گم کردن
گیج کردن، سردرگم کردن، سرگشته کردن، بهت زده کردن
گیج کردن، با مه پوشیدن
گیج کردن، مست کردن، شیفته و مسحور کردن
گیج کردن، غرق افکار شاعرانه کردن، به فکر انداختن، ژولیده کردن
گیج کردن، خراب کردن، گرفتار کردن، درهم و برهم کردن
گیج کردن، ریش ریش شدن، کرکی شدن، کرکی کردن، پرزدار کردن
گیج کردن، تزویر کردن، روباه بازی کردن
گیج کردن، از کار انداختن، برجای خشک شدن، سنگ کردن یا شدن، میخ کوب شدن، متحجر کردن
گیج کردن، سردرگم و هاج و واج کردن، دائم الخمر بودن
گیج کردن، مبهم و تاریک کردن
قطع کردن، گیج کردن، بریدن، دستپاچه شدن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید