گیج شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) دست و پا گم کردن. حیران شدن. خود را گم کردن : گیج شده ست این سر من این سر سرگشته من تا که ندانم پسرا که پسرم یا پدرم.مولوی.
(مصدر ) ۱ - حیران شدن سرگشته گردیدن دست و پای خود را گم کردن . ۲ - حواس خود را از دست دادنبی هوش شدن : بر اثر استشمام آن گیاه گیچ شد .
سردرگم شدنbe in a muddle/get into a muddleخیره گشتن سر ؛ مبهوت شدن . گیج شدن :زمانه بشمشیر او تیره گشتسر نامداران همه خیره گشت . فردوسی .کلافه شدنچیزی را متوجه نشدنDIZZY+ عکس و لینک