[ویکی نور] «ادوارد گیبون» در 27 آوریل 1737م در پوتنی استان سوری زاده شد.
روزگار کودکی اش در زندگی او بسیار تأثیر گذارد؛ زیرا در سده هجدهم، خانواده او را از نُجبا می شمردند. پدرش نیز که ادوارد نام داشت، نماینده مجلس به شمار می رفت و از تربیت و آموزش های اشرافی برخوردار و بر پایه آیین های نجیبان بار آمده بود.
ادواردِ پسر، از کودکی به مطالعه عشق می ورزید و به گفته خودش به جای فرفره بازی، با سلسله پادشاهان آشور و مصر وَر می رفت. او در چهارده سالگی در کتابی درباره دوره های پایانی امپراطوری روم غرق شده و هنوز به پانزده سالگی نرسیده بود که به دانش گاه آکسفورد رفت، اما خود دوران چهارده ماهه تحصیلش را در آن جا از ناسودمندترین دوره های زندگی اش می شمرد. او از راهنمایی در مطالعه کردن برخوردار نبود و از این روی به خواندن کتاب های بسوئه و پارسنز، از ژزوئتی های عالی مقام دوره الیزابت روی آورد و سرانجام در شانزده سالگی به فرقه کاتولیک درآمد.
او به دلیل آشنایی اش با فرانسه، به زندگانی اجتماعی و معنوی لوزان روی کرد و گاهی به پیروی از کارهای ولتر یا مکاتبه با دانش مندان سوئیس می پرداخت. به گفته خودش از آغاز جوانی در اندیشه مورخ شدن بود و همواره در این باره فکر می کرد که تاریخ چه کشوری را بنویسد، اما پیش از گزینش تاریخچه ای از سرگذشت های بی شمار فراروی، رساله ای محققانه در ادبیات به فرانسه نوشت و از این روی درهای آشنایی اش با بزرگان فرانسه باز شد.
وی چند سالی در ایتالیا زندگی کرد و سال ها پس از این دوران، در اندیشه نوشتن تاریخ «انحطاط و سقوط شهر روم» افتاد، اما از این اندیشه برگذشت و سرانجام تاریخ امپراطوری روم را نوشت.
او در 1770م (35 سالگی) به نویسندگی سرگرم بود که پدرش درگذشت و از این رو، زمانی را به سامان دهی کارهای او و نقل و انتقال اموال وی صرف کرد و دوباره به کار اصلی اش بازگشت و در 1776 نخستن جلد انحطاط و سقوط امپراطوری روم را به سرانجام رساند. او در این دوره نه تنها بر مواد تاریخ چیره شد که در نویسندگی شیوه ای ویژه پیش نهاد و خود همان را برگزید. این کتاب به گفته خود او به هر خانه ای راه یافت و زمینه را برای آوازه مندی او فراهم آورد. کسانی مانند هیوم این را برای نوشتن چنین کتابی ستودند، اما به هر روی انتقادها و طعن های کشیشان و مؤمنان خود موضوع دیگری بود. جلد دوم و سوم این اثر در پنج سال سامان یافت.
روزگار کودکی اش در زندگی او بسیار تأثیر گذارد؛ زیرا در سده هجدهم، خانواده او را از نُجبا می شمردند. پدرش نیز که ادوارد نام داشت، نماینده مجلس به شمار می رفت و از تربیت و آموزش های اشرافی برخوردار و بر پایه آیین های نجیبان بار آمده بود.
ادواردِ پسر، از کودکی به مطالعه عشق می ورزید و به گفته خودش به جای فرفره بازی، با سلسله پادشاهان آشور و مصر وَر می رفت. او در چهارده سالگی در کتابی درباره دوره های پایانی امپراطوری روم غرق شده و هنوز به پانزده سالگی نرسیده بود که به دانش گاه آکسفورد رفت، اما خود دوران چهارده ماهه تحصیلش را در آن جا از ناسودمندترین دوره های زندگی اش می شمرد. او از راهنمایی در مطالعه کردن برخوردار نبود و از این روی به خواندن کتاب های بسوئه و پارسنز، از ژزوئتی های عالی مقام دوره الیزابت روی آورد و سرانجام در شانزده سالگی به فرقه کاتولیک درآمد.
او به دلیل آشنایی اش با فرانسه، به زندگانی اجتماعی و معنوی لوزان روی کرد و گاهی به پیروی از کارهای ولتر یا مکاتبه با دانش مندان سوئیس می پرداخت. به گفته خودش از آغاز جوانی در اندیشه مورخ شدن بود و همواره در این باره فکر می کرد که تاریخ چه کشوری را بنویسد، اما پیش از گزینش تاریخچه ای از سرگذشت های بی شمار فراروی، رساله ای محققانه در ادبیات به فرانسه نوشت و از این روی درهای آشنایی اش با بزرگان فرانسه باز شد.
وی چند سالی در ایتالیا زندگی کرد و سال ها پس از این دوران، در اندیشه نوشتن تاریخ «انحطاط و سقوط شهر روم» افتاد، اما از این اندیشه برگذشت و سرانجام تاریخ امپراطوری روم را نوشت.
او در 1770م (35 سالگی) به نویسندگی سرگرم بود که پدرش درگذشت و از این رو، زمانی را به سامان دهی کارهای او و نقل و انتقال اموال وی صرف کرد و دوباره به کار اصلی اش بازگشت و در 1776 نخستن جلد انحطاط و سقوط امپراطوری روم را به سرانجام رساند. او در این دوره نه تنها بر مواد تاریخ چیره شد که در نویسندگی شیوه ای ویژه پیش نهاد و خود همان را برگزید. این کتاب به گفته خود او به هر خانه ای راه یافت و زمینه را برای آوازه مندی او فراهم آورد. کسانی مانند هیوم این را برای نوشتن چنین کتابی ستودند، اما به هر روی انتقادها و طعن های کشیشان و مؤمنان خود موضوع دیگری بود. جلد دوم و سوم این اثر در پنج سال سامان یافت.