خورد مر گیاخوار را آدمی
درآردْش در پیکر مردمی.
اسدی.
جانور نیست بان نگونساری لاجرم زنده و گیاخوار است.
ناصرخسرو ( دیوان چ دانشگاه ص 284 ).
گرگ گیاخوار و گوسفند درنده در رمه من بوند و من رمه بانم.
سوزنی.
|| ( اِ مرکب ) مرتع. علفزار. کشتزار. چراگاه. محل چریدن ستوران و دیگر چارپایان علف خوار : و [ غوزیان ] گردنده اند بر چراگاه و گیاخوار، زمستان وتابستان. ( حدود العالم ). این آبها اندر خوردن و کشت و برز و گیاخوارها به کار شود. ( حدود العالم ). و میان اسبیجاب و لب رود گیاخواره همه اسبیجاب است و بعضی از چاچ. ( حدود العالم ). و آنجا زمستان سخت باشد در شهر شدندی و تابستان به صحرا و گیاخوارها جای گرفتندی. ( مجمل التواریخ و القصص ص 18 ). رجوع به گیاهخوار شود.