گویک
معنی انگلیسی:
lump, womb
لغت نامه دهخدا
گویک. [ ی َ ] ( اِ مصغر ) گوی کوچک. گوی خرد. گویچه. || تکمه گوی گریبان. ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ شعوری ) ( آنندراج ). گوی گریبان و گوی که بر سر ازار بندند. و گوی که بر سر فرج باشد. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) :
سیلی خورد از گویک زهدانی خاتون
هر نطفه افسرده که جست از کمر تو.سنایی ( از بهار عجم ).
دُجَة؛ گویک پیراهن. قُعموط؛ گویک گوی گردانک. و قُعموطَة؛ گویک. ( منتهی الارب ). || زهدان رحم را و زه نطفه را گویند. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). || گلوله ای که جعل گرداند و آن سرگین چهارپایان باشد: دحروجة؛ گویک گوه گردان. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
۱ - گوی کوچک گویچه : بر جیب و کله نهند پس تر آن قوق. لعل و گویک زر . ( تحفه العراقین ) ۲ - تکم. گوی گریبان . ۳ - گویی که بر سر فرج باشد : سیلی خورد از گویک زهدانی خاتون هر نطف. افسرده که جست از کمر تو . ( سنائی ) ۴ - زهدان رحم . ۵ - سرگین چهار پایان که جعل آن را میگرداند .