ز گوینده بپذیر به دین اوی
بیاموز از او راه و آیین اوی.
دقیقی.
بدیشان چنین گفت کایمن شویدز گوینده گفتار من بشنوید.
فردوسی.
چنین داد پاسخ بدو مرد پیرکه ای شاه گوینده و یادگیر.
فردوسی.
خواهنده همیشه ترا دعاگوی گوینده همه ساله آفرین خوان.
فرخی.
اول اردیبهشت ماه جلالی بلبل گوینده بر منابر قضبان.
سعدی.
|| شاعر. ناظم. سخن سرا:سخن گوهر شد و گوینده غواص
بسختی در کف آید گوهر خاص.
نظامی.
چنین گوینده ای در گوشه تا کی سخندانی چنین بی توشه تا کی.
نظامی.
|| قصه گوی. قصه خوان. سخن پرداز. نصیحت گو : ز گویندگانی که شان نیست جفت
بخوشی چنین داستان کس نگفت.
اسدی.
چو درخورد گوینده ناید جواب سخن یاوه کردن نباشد صواب.
نظامی ( شرفنامه ص 39 ).
|| قوال. خواننده. سراینده : همین پنج بیتم خوش آمد به گوش
که میگفت گوینده ای خوب دوش.
سعدی.
|| زبان آور. خوش بیان. نَطّاق. که سخن نیز تواند گفت. خطیب : چو آن نامه بنوشت نزدیک شاه
گزین کرد گوینده ای زان سپاه.
فردوسی.
|| زبان که به عربی لسان گویند. ( برهان ). کنایه از زبان است. ( انجمن آرا ) ( فرهنگ شعوری ) : اگر شاه فرمان دهد بنده را
که بگشایم از بند گوینده را.
فردوسی.
|| مطرب که نقش و صوت بسیار به خاطر داشته باشد.( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ). مطرب و سرودگو. ( بهارعجم ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). خنیاگر. خواننده : برفتی خوش آواز گوینده ای
خردمند ودرویش و جوینده ای.
فردوسی.
شبی و شمعی و گوینده ای و زیبایی ندارم از همه عالم جز این تمنایی.
سعدی.
شکستند چنگ و گسستند رودبه در کرده گوینده از سر سرود.
سعدی.
|| خوش آهنگ و موزون آهنگ. نیک آوا. دارای آوای خوش : نوآیین مطربان داریم و بربطهای گوینده
مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله.بیشتر بخوانید ...