گوی سیمین

لغت نامه دهخدا

گوی سیمین. [ ی ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گوی سیم. گوی نقره گین. گوی که از سیم و نقره ساخته باشند. || و در شعر ذیل ظاهراً مراد زنخ است که به سیب و گوی تشبیه کنند. و از چوگان مراد زلف است :
گوی سیمین دارد و چوگان مشکین آن پسر
با چنین گوی و چنین چوگان کند جولان بری.
سوزنی.
|| کنایه از کره ماه است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( بهار عجم ).

فرهنگ فارسی

گوی سیم . گوی نقره گین

پیشنهاد کاربران

بپرس