گوی درافکندن

لغت نامه دهخدا

گوی درافکندن. [ دَ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گوی در میدان افکندن. به مبارزه برخاستن. جنگ ورزی کردن. مبارزه کردن. مبارز طلبیدن :
یا برو همچون زنان رنگی و بویی پیش گیر
یا چو مردان اندرآ و گوی در میدان فکن.
سنائی.
وین گوی سعادت است و دولت
تا با که درافکنی به میدان.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - گوی در میدان انداختن . ۲ - مبارزه کردن .

فرهنگ معین

(دَ. اَ کَ دَ ) (مص ل . ) به مبارزه طلبیدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس