گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد
گوگرد کند سرخ همه وادی و کهسار.
منوچهری.
به مثقال سی سرخ گوگرد پاک بیکباره چون اختری تابناک.
اسدی.
که بود آنکه او ساخت شنگرف رومی ز گوگرد سرخ و ز سیماب لرزان.
ناصرخسرو.
لشکرگهت بر حاشیت گوگرد سرخ از خاصیت بر تو ز کنج عافیت عیش مهنا ریخته.
خاقانی.
بود چو گوگرد سرخ کز بر چرخ کبودداد مس خاک را گونه زر عیار.
خاقانی.
دل گوهر بقاست به دست جهان مده گوگرد سرخ تعبیه در خاکدان مخواه.
خاقانی.
کرد چو مشک سیاه خاک چو گوگرد سرخ هردو حنوط و حنا از پی خصم و خدم.
خاقانی.
زر که گوگرد سرخ شد لقبش سرخی آمد نکوترین سلبش.
نظامی.
نه گوگرد سرخی نه لعل سپیدکه جوینده گردد از او ناامید.
نظامی ( از آنندراج ).
رجوع به گوگرد احمر شود.- گوگرد سرخ زردشتی ؛ کنایه از آتش است. ( حاشیه هفت پیکر نظامی ص 137 ). هیزم مشتعل. هیزم افروخته :
آتشی زو نشاطرا پشتی
کان گوگرد سرخ زردشتی.
نظامی ( هفت پیکر ).