چو چوگان کند گوژ بالای راست
ز کار زنان چند گونه بلاست.
فردوسی.
بیامد پرامّیددل پهلوان زبهر پسر گوژ گشته نوان.
فردوسی.
مرا روزگار این چنین گوژ کرددل بی امید و سری پر ز درد.
فردوسی.
میران بر او همچو الف راست برآیندگردند ز بس خدمت او گوژتر از دال.
فرخی.
گفتم که گوژ کرد مرا قدت ای رفیق گفتا رفیق تیر که باشد به جز کمان ؟
فرخی.
حاسدم گوید چرا بر من به یک گفتار من گوژ گشتی چون کمان و تیر گشتی در کمین.
منوچهری.
برِ سیب لعل و رخ برگ زردتن شاخ کوژ و و دم باد سرد.
اسدی ( گرشاسب نامه ص 24 ).
ز اشک دیده در آبم چو شاخ نیلوفرکبودسینه و لرزان و زرد و گوژ و نزار.
مسعودسعد.
پشت دلم از بس که جفا کردی و جنگ چون زلف تو کوژ گشت و چون چشم تو تنگ.
ادیب صابر.
چو گندم گوژ و چون جو زردم از توجوی ناخورده گندم خوردم از تو.
نظامی.
بزن تیری بدین گوژ کمان پشت که چندین پشت بر پشت تو را کشت.
نظامی.
|| ( اِ ) همان گوز است که باد اسفل باشد. ( آنندراج ). || زنبورعسل. کبت. نحل. رجوع به گوژانگبین شود.