گوهرکش

لغت نامه دهخدا

گوهرکش. [ گ َ / گُو هََ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) کشنده گوهر. حامل گوهر :
نشسته به هر گوشه گوهرکشی
برانگیخته آبی از آتشی.
نظامی.
گشاد از گوش گوهرکش بسی لعل
سم شبدیزرا کرد آتشین نعل.
نظامی.
چار گوهر ز گوش گوهرکش
برگشاد آن نگار حوراوش.
نظامی.
|| دارای گوهر. که در آن یا بر آن گوهر باشد. || ( اِ مرکب ) دست برنجن و دستبند مرصع را گویند. ( از برهان قاطع ) ( از انجمن آرا ) ( از جهانگیری ) ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ شعوری ) ( ناظم الاطباء ) :
ز بهر ساعد شاخ ابر ساخت گوهرکش
که قطره در خوشاب است و سبزه شبه دوال.
رفیع لنبانی ( از فرهنگ رشیدی ).

پیشنهاد کاربران

نقاب از گوش گوهرکش* گشاده
چو گوهر گوش بر دریا نهاده
( خسرو و شیرین - نظامی )
*در شعر نظامی واژه ترکیبی بدیع و نوآورانه بسیار است.

بپرس