خوش می روی در جان من ، خوش می کنی درمان من
ای دین و ای ایمان من ، ای بحر گوهردار من.
مولوی ( کلیات شمس ).
|| دارای نژاد. اصیل. نژاده. || دارای جوهر چنانکه تیغ و شمشیر و جز آن. جوهردار : جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد
دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد.
امیرمعزی ( از بهار عجم ).