و آتش او گلی است گوهربار
در برابر گل است و در بر خار.
نظامی.
|| بخشنده گوهر. ( از بهار عجم ) ( آنندراج ). که کنایه از جوانمرد باشد. ( بهار عجم ). بخشنده گوهر و در اینجا سخن به گوهر تشبیه شده است : کلک گوهربار تو پرگوهرم کرده ست طبع
لفظ شکربار تو پرشکرم کرده ست کام.
معزی.
جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باددست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد.
امیرمعزی ( از بهار عجم ).
|| کنایه از ابر نیز هست : گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود
گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود.
فرخی.
|| کنایه از اشک ریزنده. گریان. اشکبار : به شب تا روز گوهربار بودی
به روزش سنگ سفتن کار بودی.
نظامی.
|| کنایه از واعظ و ناصح. ( بهار عجم ) ( آنندراج ).