نگویمت چو زبان آوران رنگ آمیز
که ابر مشک فشانی و بحر گوهرزای.
سعدی.
مطلع برج سعادت فلک اختر سعدبحر دردانه شاهی صدف گوهرزای.
سعدی.
|| کنایه از بخشنده و کریم باشد. || گوهرفروش باشد و آن را جوهری نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). || کنایه از هنرمند و فصیح و صاحب طبع باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ شعوری ). || کنایه از عاقل و کامل باشد. ( فرهنگ شعوری ) ( فرهنگ جهانگیری ). || بزرگ زاده و اصیل. چه گوهر به معنی اصل و نژاد هم آمده است. ( برهان قاطع ) ( از فرهنگ جهانگیری ). || کنایه از نیکوکار و عادل. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). دادگر. دادگستر. ( فرهنگ شعوری ) ( فرهنگ جهانگیری ). || چیزی بود که از گوهر ساخته باشند. ( فرهنگ جهانگیری ).