گونجی

لغت نامه دهخدا

گونجی. [ گ َ وِ ] ( ص ) گوانجی. ( حاشیه برهان قاطع چ دکتر معین ). عزیز و گرامی. || شجاع و دلیر و پهلوان. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || گرانبها و پرقیمت. رجوع به گوانجی شود.

فرهنگ فارسی

(صفت و اسم ) ۱ - سردار گوان سپهسالار فرمانده : چو شاپور مهتر گوانجی بود که اندر سخنها میانجی بود ... ۲ - دلاور پهلوان .
گوانجی . عزیز و گرامی . دلیر و پهلوان .

پیشنهاد کاربران

بپرس