گول

/gul/

مترادف گول: ابله، ابله، احمق، پخمه، کم عقل، کم هوش، کندفهم، نادان، وغب، بامبول، ترفند، حقه، خدعه، غبن، فریب، فند، کلک، نیرنگ

معنی انگلیسی:
cuckoo, cretin, fatuous, fool, unintelligent, fraud, deceit, chicanery, dupe, dope, loggerhead, muggins

لغت نامه دهخدا

گول. ( ص ) أبله. نادان. ( برهان قاطع ) ( سراج اللغات )( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ سروری ). احمق. ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ شعوری ). آنکه او را زود فریب توان داد. کودن.کانا. پَپِه. پَخمه. چُلمَن. خُل. چِل. آب دندان. ( یادداشت مؤلف ). اَبِک. اَخرَق. اَخلَف. اَدعَب. اَرعَب. اَرعَل. اَعشَر. اَعفَت. اَلفَت. اَنوَک. اَورَه. بائک. تِلِقّاعَة. جَخ . جِنعاظ. جِنعَظ. جَلَنفَع. حائن. خالِف. خالِفَة. خَباجاء. خَبِج. خَرِق. خَطِل. خَلِط. خَولَع. خُنفُع. خَوقاء. دائق. داحِق. داعِکَه. دانِق. دُرَینَة. دُعبوب. دُعبوس. دَعثَر. رِجرِجَة. رَدیغ. رَطی. رَفِل. رَقیع. رَهدَل. رُهدُل.رِهدِل. زَبون. ضاجِع. ضَبیس. ضَبَغطی. ضَبَغطَری. ضَعیف. طُرقَة. طُغامَة. طِمُل. طَنَخَة. عَباماء. عَتاهَة. عَثول. عَجاج. عَدیم. عَفِک. عَفکَل. عَفَلَّط. عفلیط. عَنکَد. غَبین. غَبی. ( منتهی الارب ). غافِل ( نصاب الصبیان ). ( منتهی الارب ). غِر. غِرَّة. غَریر. غُمُر. غُمر. غَنثَر. غُنثُر. کَنتَح. کَنثَح. لِباج. لُطَخَه. لَغب. لَغوب. لَفیک. لُقّاعَة. لَطّیخ. مَأج. مارِغ. مُضّاغَة. مَضجوع. مَطّاخ. مُغَمَّر. مَفَج. مَنطَبَة. مِرّیخ. نُغبُق. نُغنُع. وَجب. وَغبَة. ( منتهی الارب ). وَغد. ( المنجد ). وَغم. ( منتهی الارب ). وَقب. یَهفوف. هُبَکَة. هِبَنَّق. هِبَنَّک. هُجاءَة. هِجرَع. هِجع. هِجعَة. هِرج. هَرِش. هِرز. هِطل. هُکعَة. اَهفاء. هِلبَوث. ( منتهی الارب ) :
آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ
آن توئی گول و توئی دول و توئی پایت لنگ.
خطیری ( از لغت فرس ).
از قاضی احمد به ادب کردن آن گول
نوبت به دگر ماند و دگر ماند و دگر ماند.
سوزنی.
غوره ها را که بیارائید غول
پخته پندارد کسی که هست گول.
مولوی.
آن زنی میخواست تا با مول خود
جمع گردد پیش شوی گول خود.
مولوی.
گوئی که بفهم از من آن را که توان فهمید
بر گول چنین خود را نادان نتوان کردن.
حیاتی گیلانی ( از بهار عجم ).
احمق مائق ؛ گول بیهوش.( منتهی الارب ). اَخرَق ؛ گول و نادان در کار. اَرعَن ؛مرد گول زود سخن فروهشته گوش. اِستِغباء؛ گول شمردن کسی را. اِستِعاش ؛ گول شمردن کسی را. اَضوَط؛ مرد گول و خرد زنخ و کژ زنخ. اءَعثی ̍؛ مرد گول گرانجان. اِهفاء؛ مرد گول بی خرد. اَولَق ؛ مرد گول. خَجّاجَه ؛ مرد گول نادان. خَضاض ؛ مرد گول. خُبتُل ؛ مرد گول و شتاب زده که اقدام کند بر مکروه مردم. خَلباء؛ زن گول. خَلبَن ؛ زن گول. دائق ، مائق ؛ سخت گول. داق ، دَوق ، دَواقِة، دَوَی ؛ مرد گول و ملازم جای خود. ظَیاءَة؛ مردگول. عُسقُد؛ گول. عَنفَک ؛ گول از مرد و زن. غَثیثَة؛ گول بی خیر. فَدِش ؛ مرد گول و نادان در کار. قَشَع؛ گول بدان جهت که عقل او از وی واشده و دور و پراکنده گردید. لُعبَة؛ گول بی خرد که بدان فسوس کنند و بازی بازند. مُجَع؛ گول که چون نشیند برنخیزد. مِعزال ؛مرد سست و گول. هُنَّباء؛ زن گول و نادان که در کار زیرکی و استادی کردن نتواند. هَبَنَّق. گول کوتاه بالا.هبنک ، هَوف ؛ مرد تهی بی خیر و گول و بددل. هَوک ؛ گول با اندکی زیرکی. ( منتهی الارب ). || لوچ. ( لغت فرس اسدی ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ابله، نادان، احمق، به معنی مکروفریب هم گفته شدهگول زدن:فریب دادنگول خوردن:فریب خوردن
( اسم ) ۱ - حوض . ۲ - استخر تالاب . ۳ - دریاچه .
دهی است از دهستان چهاردوئی بخش مرکزی شهرستان مراغه در ۸۳ هزار گزی جنوب خاوری مراغه و ۴۵٠٠ گزی خاور راه شوسه شاهین دژ به میاندو آب این ده در جلگه واقع .

فرهنگ معین

۱ - (ص . )ابله ، نادان . ۲ - (اِ. ) مکر، فریب . ۳ - دلق .
(اِ. )۱ - حوض . استخر، تالاب . ۲ - دریاچه .

فرهنگ عمید

جایی که آب کمی در آن ایستاده باشد، تالاب، حوض: گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی / یک کوزه آب از او به زمان تیره گون شود (عنصری: ۳۳۰ ).
۱. ابله، نادان، احمق.
۲. مکر و فریب.
* گول زدن: (مصدر متعدی ) [عامیانه] فریب دادن.
* گول خوردن: (مصدر لازم ) [عامیانه] فریب خوردن.

گویش مازنی

/gool/ گود جای ژرف

واژه نامه بختیاریکا

( گول * ) پرنده ای کوچک با بدنی قهو ه ای و سینه ای زرد

مترادف ها

illusion (اسم)
غلط، خیال، گول، خیال باطل، خیال واهی، خیال خام، حیله، وهم

cheat (اسم)
متقلب، فریب، محیل، گول، طرار، ادم متقلب و فریبنده، فریب دهنده، سیاه بند، طراری، مکار

deception (اسم)
فریب، فریب خوردگی، نیرنگ، تزویر، گول، فریبکاری، اغفال، حیله، شیادی، تقلب

jape (اسم)
گول، شوخی، لطیفه، طعنه

bilk (اسم)
چرند، فریب، گول

gull (اسم)
ساده لوح، ساده دل، گول، مرغ نوروزی، نوعی رنگ خاکستری کمرنگ، یاعو، یاغو، ادم ساده لوح و زودباور

cajolement (اسم)
چاپلوسی، گول، ریشخند

cajolery (اسم)
چاپلوسی، ریشخند کردن، گول، ریشخند، مداهنه

humbug (اسم)
فریب، گول، حیله، شوخی فریب امیز

crimp (اسم)
مانع، گول، چین، جعد موی، پیچش و انقباض عضله در خواب

فارسی به عربی

احتیال , تملق , خدعة , داهن , نورس , وهم

پیشنهاد کاربران

البته
واژه گول از سانسکریت गोल ( گولا ) به ارث رسیده است.
جایی که آب کمی در آن ایستاده باشد، تالاب، حوض: گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی / یک کوزه آب از او به زمان تیره گون شود ( عنصری: ۳۳۰ ) .
...
[مشاهده متن کامل]

۱. ابله، نادان، احمق.
۲. مکر و فریب.
* گول زدن: ( مصدر متعدی ) [عامیانه] فریب دادن.
* گول خوردن: ( مصدر لازم ) [عامیانه] فریب خوردن.
منابع ها.
Parmanand, Mewaram ( 1910 ) �گولُ�، در فرهنگ لغت سندی - انگلیسی، حیدرآباد، سند: انجمن تعاون نوجوانان سند.
Khānu, Balocu ( 1960 - 1988 ) �گولُ�، in Jamiʻ Sindhī lughāta ( در سندی ) ، حیدارآباد، سندو: Sindhī Adabī Borḍ
گول، در ریخْتَہ لُغَت ( rexta luġat ) - دیکشنری رِختا [فرهنگ اردو با معانی به زبان هندی و انگلیسی]، نویدا، هند: بنیاد رِختا، 2024.
فرهنگ سنسکریت - فارسی

گول به گیلکی میشه گل
واژه گول را ترکی گفته شده است لغت نامه دهخدا در پایین فرهنگ لغت نامه های پایین
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
گول . ( ترکی ، اِ ) آبگیری که اندک آب در آن استاده باشد. ( برهان قاطع ) . جایی بود که آب تنگ ایستاده بود. ( لغت فرس ) . آبگیر. ( فرهنگ شعوری ) . به معنی حوض و استخر در ترکی . ( کاشغری ج 3ص 98 ) . ( حاشیه ٔ برهان قاطع چ دکتر معین ) . در ترکی به معنی تالاب کوچک . ( غیاث اللغات ) . رجوع به کول شود
...
[مشاهده متن کامل]

در منابع ها بالا گفته شده این واژه گول صد درصد ترکی در پارسی واژه جایگزین این واژه یعنی گول در پارسی فریب است .

گول جایی که آب در ان جمع می شود ترکیب گول خوردن از انجا آمده است که عمق اب را ندانستم نزدیک بود در ان غرق شوم. ترکیب گول بستن یعنی مقداری آب که روی چالی ساختمان یا زمین جاگیری کرده است
گول خوردن یعنی اطمینان بیخود کردن اطمینان بیجا و اشتباه کردن به کاری یا به کسی
در زبان تورکی
●Gul گول == بخند
●Gulmek== gulumsemek ===خندیدن و لبخند زدن
●gol گول === دریاچه و برکه
●gel ==gəl ===بیا
در زبان فارسی معنی فریب میده
گول ، در زبان کندازینی به معنای پسر هست

گول= در گویش ترکی منطقه قشلاق چرخلو به دست از کتف تا انگشتان دست گفته میشود
گول = در گویش ترکی منطقه قشلاق چرخلو به گوساله گفته میشود.
گوِل؛ زبان کُردی، به معنی گُل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس