گوشه نشین

/guSeneSin/

مترادف گوشه نشین: خلوت نشین، عزلت گزین، گوشه گیر، مجرد، معتزل، منزوی

معنی انگلیسی:
anchorite, hermit, recluse, reclusive, troglodyte, secluded, hermit or recluse

لغت نامه دهخدا

گوشه نشین. [ ش َ / ش ِ ن ِ ] ( نف مرکب ) بر کرانه نشین. که جای در کرانه کند. که بر طرف چیزی نشیند نه در میانه. کناره نشین. || گوشه گیر و گوشه گزین. ( آنندراج ). تنها و مجرد و خلوت نشین. ( ناظم الاطباء ). منزوی. معتزل. خانه نشین. عاکف :
گوش به دریوزه انفاس دار
گوشه نشینی دو سه را پاس دار.
نظامی.
وآن گوشه نشین گوش سفته
چون گنج به گوشه ای نهفته.
نظامی.
من ز آن گره گوشه نشین نی دردکش نی میوه چین
می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته.
خاقانی.
گوشه نشین باش که چوگان چرخ
گوی ز پیش تو ربود ای غلام.
عطار.
آه سعدی جگر گوشه نشینان خون کرد
خرم آن روز که از خانه به صحرا آیی.
سعدی.
توانگران دخل مسکینان اند وذخیره گوشه نشینان. سعدی ( گلستان ).
چشم برکن به دوستان قرین
گوش بر دشمنان گوشه نشین.
اوحدی.
به حاجب در خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست.
حافظ.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه در گوشه نشیند کناره نشین کرانه نشین . ۲ - گوشه گیر گوشه گزین : و بگوشه نشینان هر ولایت و مشایخ هر ناحیت و سبل بادی. حج و مساکین حرمین فرستاده ...

فرهنگ عمید

۱. آن که در گوشه ای بنشیند.
۲. [مجاز] گوشه گیر، منزوی.

واژه نامه بختیاریکا

کا تینا

جدول کلمات

منزوی

مترادف ها

solitary (اسم)
گوشه نشین، عابد

anchoret (اسم)
گوشه نشین، زاهد، راهب، عابد

hermit (اسم)
گوشه نشین، راهب، عابد، تارک دنیا، منزوی، زاهد گوشه نشین

recluse (اسم)
گوشه نشین، خلوت نشین، منزوی

anchorite (اسم)
گوشه نشین، زاهد، راهب، خلوت نشین

solitudinarian (اسم)
گوشه نشین، منزوی

unsociable (صفت)
گوشه نشین، غیر اجتماعی، گریزان از اجتماع

فارسی به عربی

انفرادی

پیشنهاد کاربران

زهد، تقوا، پارسایی
به طور کلی از ریاضت میاد و به دلایل مختلف منزوی میشه حالا یا اشتباه ویا درست و بهترین راه براش گوشه نشستنه
اهل خلوت. [ اَ ل ِ خ َل ْ وَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوشه نشین. ریاضت کش :
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تأثیر دولت از کدامین کوکب است.
حافظ.
تنهانشین. [ ت َ ها ن ِ ] ( نف مرکب ) منزوی. که تنها نشیند و با کس مراوده نداشته باشد، خواه به غرور و خودپسندی خواه به اعتزال :
ز بیکامی دلم تنهانشین است
بسازم گر ترا کام اینچنین است.
نظامی.
بت تنهانشین ، ماه تهی رو
تهی از خویشتن تنهاز خسرو.
نظامی.
نجوش، مردم گریز، دیر اُنس، تجرد

بپرس