گوشه نشستن. [ ش َ / ش ِ ن ِ ش َ ت َ ] ( مص مرکب ) گوشه نشینی کردن. انزواء. به کنجی نشستن. اقامت کردن در کرانه. بر کرانه جای گزیدن : عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیندبیچاره درآئینه تاریک چه بیند.سعدی.
( مصدر ) گوشه گیری کردن : عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند بیچاره در آیین. تاریک چه بیند ? ( سعدی )گوشه نشینی کردن . انزوائ .
گوی تنهایی زدن ؛ کنایه از گوشه نشینی و انزوا گزیدن :دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدمخیمه بربالای منظوران بالایی زدم. سعدی. خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک شدچون من اندر کوی وحدت گوی تنهایی زدم. سعدی.+ عکس و لینک