- گوشزد ساختن ؛ گوشزد کردن. شنواندن :
ناله ای تا به نهان گوشزد گل سازد
پر بلبل شود ار ریشه گل نیست عجب.
واله هروی ( از آنندراج ).
- گوشزد شدن ؛ گفته شدن به کسی. به سمع رسیدن : شب ناله من گوشزد مرغ چمن شد
بیچاره گرفتار گرفتاری من شد.
باقر کاشی ( از آنندراج ).
- گوشزد گردیدن ؛ گوشزد شدن. شنیده شدن : برهم خوردگی جماعت قزلباش شایع و گوشزد خاص و عام گردید. ( مجمل التواریخ گلستانه ).