لغت نامه دهخدا
گوشتالود. ( ن مف مرکب ) گوشتالو. فربه. بسیارگوشت. پرگوشت. گوشت دار. گوشتناک : لکن هر تنی این علاج برنتابد جز مردم جوان گوشت آلود را که به تازی لحیم گویند نه شحیم. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و مردم فربه و گوشت آلود از دق دور باشد لیکن بیماریهای دیگرادا کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آن زن که شیر او دهد... شیر او پاک و پسندیده باید و زن تندرست و بسیارخون و گوشت آلود نه پیه آلود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
فرهنگ فارسی
( گوشت آلود ) ( صفت ) پر گوشت فربه گوشت ناک : لیکن هر تنی این علاج بر نتابد جز مردم جوان گوشت آلود را که بتازی لحیم گویند نه شحیم .
فرهنگ عمید
( گوشت آلود ) پرگوشت، فربه.