سکندر سپه سوی بابل کشید
ز گرد سپه شد جهان ناپدید...
پدید آمد از دور مردی سترگ
پراز موی و با گوشهای بزرگ
تنش زیر موی اندرون همچو نیل
دو گوشش به پهنای دو گوش پیل
چو دیدند گردان کسی زین نشان
ببردند پیش سکندر، کشان
سکندر نگه کرد زو خیره ماند
بر او بر همی نام یزدان بخواند
«چه مردی ؟» بدو گفت و «نام تو چیست ؟
ز دریا چه یابی و کام تو چیست ؟»
بدو گفت : «شاها! مرا باب و مام
همی گوش بستر نهادند نام »...
بشد گوش بستر هم اندر زمان
از آن شارسان برد مردم دمان.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1906 ).