گوبروت

لغت نامه دهخدا

گوبروت. [ گ َ / گُو ب ُ ] ( ص مرکب ) گاوریش. احمق. ( یادداشت مؤلف ) :
بکوفتم دری از خام قلتبانی باز
به گوبروتی باز ایدر آمدم از در.
مسعودسعد.

فرهنگ معین

(بُ ) (ص مر. ) احمق ، گاوریش .

پیشنهاد کاربران

بپرس