ز گردنده خورشید تا تیره خاک
همان باد و آب آتش تابناک
به هستی یزدان گوایی دهند
روان تو را آشنایی دهند.
فردوسی.
فرزند به درگاه فرستاد و همی دادبر بندگی خویش به یک باره گوایی.
منوچهری ( دیوان چ 1 ص 83 ).
چون یک سخن خطا بگویی بر جهل توآن دهد گوایی.
ناصرخسرو.
هر کس که برد به بصره خرمابر جهل خود او دهد گوایی.
سنایی.
دری کو را بود مهر خدایی دهد ناسفتگی بر وی گوایی.
نظامی.
او نیز به وجه بینوایی میداد بدان سخن گوایی.
نظامی.
تا به تو اقرار خدایی دهندبر عدم خویش گوایی دهند.
نظامی.
اگر ز حاتم طی شاعران سخن گوینددهند جمله گوایی براو به جود و سخا.
معزی.
|| احساس کردن و دریافتن کاری پیش از وقوع آن : دل من همی داد گفتی گوایی
که باشد مرا روزی از تو جدایی
بلی هرچه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی.
فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 394 ).
دلش میداد گویی این گوایی که خواهد بود جایی آشنایی.
نظامی.
بدان صورت که دل دادش گوایی خبر می داد از الهام خدایی.
نظامی.
و رجوع به گواهی دادن شود.