گواهن

لغت نامه دهخدا

گواهن. [ ] ( اِ ) ذکر. فولاد. پولاد. شاپورگان مقابل نرم آهن و انیث. ( یادداشت مؤلف ) : حدید بهترینش گوآهن صافی بود... وگر این گواهن در سرکه آغاری ریم از گوش بکشد. ( الابنیه عن حقایق الادویه ).

گویش مازنی

( گوآهن ) /go aahen/ نام مرتعی در ولوپی واقع در سوادکوه

پیشنهاد کاربران

بپرس