گواه گرفتن. [ گ ُ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) شاهد وبیّنه آوردن و گرفتن. ( ناظم الاطباء ). دلیل آوردن. گواه کردن. گواه آوردن : گواه می گیرم خداوندتعالی را بر نفس خود به آنچه نبشتم و گفتم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319 ). بوسهل و بونصر آن سوگندنامه پیش داشتند خواجه آن را به زبان براند و پس بر آن خط خویش نبشت و بوسهل را گواه گرفت. ( ایضاً تاریخ بیهقی ص 149 ). و خط خویش زیر آن نویسد و گواه گیرد که بر آن حکم کار کند. ( ایضاً تاریخ بیهقی ص 148 ). گفت [ پیرزن صاحب زمین ] چنانکه مسجد را می باید خط بر باید کشید تا من بر وقف نامه گواه گیرم و درخت بسیار است دراین باغ بباید برید و سقف مسجد را از آن ترتیب بایدکرد. ( تاریخ بیهق ). || مناجات کردن. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به گواه کردن و گواه آوردن شود.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - شاهد قرار دادن کسی را گواه کردن : ... و پس بر آن خط خویش نبشت و بوسهل را گواه گرفت . ۲ - دلیل آوردن بینه آوردن .