گوال
لغت نامه دهخدا
گوال. [ گ ُ ] ( اِمص ) بالیدن و نمو کردن. ( برهان ). بالیدگی و افزونی و نشوو نما. ( رشیدی ). و رجوع به گوالیدن شود. || اندوختن. ( لغت فرس ص 327 ). اندوختن و جمع نمودن. ( برهان ). و رجوع به گوالیدن شود. || مالش ومالیدن ، اعم از آنکه چیزی را بر چیزی بمالند یا کسی را مالندگی کنند. ( برهان ). || ( نف مرخم ) نشو و نما کننده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
ای ز سحاب کفت نخل امل ترگوال
ای ز هوای درت گلشن جان خوش نما.
سیف اسفرنگی ( از رشیدی و جهانگیری و انجمن آرا و آنندراج ).
|| نشو و نما شده. || جمعکننده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || ( اِ ) به زبان هندی گاوبان را گویند، یعنی شخصی که محافظت گاو کند. ( برهان ). || سود و نفع. || جلادهنده و صیقل دهنده. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(گُ ) [ په . ] (اِ. ) جوال .
فرهنگ عمید
گویش مازنی
/geval/ جامه ی پشمی بسیار کلفت و زمخت
پیشنهاد کاربران
من بروجردی ام و یادمه گوال یک کلمه ناسازا با باز طنزو منفی بود، یعنی گاهی دو دوست بهم این کلمه رو میگفتند وقتی میخواستن یک کلمه زشت شوخی وار بگویند ولی اگر به غریبه بگی کاملا جنبه فحش گونه و بارمنفی و تحقیرکردن شخص روداره کلا معنی حقارت آمیز ویکجورایی بعنوان پایین اوردن شخصیت استفاده میشه.
در زبان بروجردی اصیل به معنای کیسه بزرگ جهت جمع آوری سیفی جات کشاورز
بالیدن
در فرهنگ لری به معنای سنگین یا خرفت برای تحقیر یا شوخی استفاده میشه. البته در اصل همون جای پِهِنِ