گوئی

/gu~i/

لغت نامه دهخدا

گوئی. ( ق ) رجوع به گویی شود.

فرهنگ فارسی

۱ - ( فعل ) دوم شخص مفرد مضارع از گفتن . ۲ - قید شک وتردید وظن گوییا پنداری : خورشید و نور صبح بچشمم چنان نمود گویی بشست یار رخ خود بخون من . ( پیغوملک ) یا تو گویی . ۱ - دوم شخص مفرد مضارع از گفتن . ۲ - قید شک و تردید . ۳ - در ترکیب بمعنی گفتن آید : آفرین گویی اغراق گویی پر گویی دعا گویی لطیفه گویی .

پیشنهاد کاربران

می نماید که ؛ گویا. گوئی. پنداری. چنین به نظر میرسد :
می نماید که سر عربده دارد چشمت
مست خوابش نبرد تا نکند آزاری.
سعدی.

بپرس