گهگیر. [ گ َ ] ( نف مرکب ) که گاهگاه گیرد، نه پیوسته و دایم. توسعاً مردی که گاه گاه درشت و سخت باشد. ( یادداشت مؤلف ). || اسبی که تن به سواری ندهد و اگر بجهد بر آن سوار شوندهرچند مهمیزش کنند قدم برندارد و پا پس کشد. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) ( از غیاث اللغات ). اسب گاه گیر. بی فرمان. توسن. اسب دارای عیب که گاه بی علتی رمد یا بی سببی از رفتن امتناع ورزد که گویا رمیدن از سایه و چیزهای بزرگ یا غیرمعتاد باشد. یا آنکه در بعضی از اوقات بدلگامی کند. حَرون. ( اساس البلاغة ). توسن از ستوران که سم غیر شکافته دارند. ( منتهی الارب ) : سمند عشق را شاهد ز گهگیری برون آری ظهوری در رکاب غم عنان دادی خموشی را.
ظهوری ( از آنندراج ).
گهگیر. [ گ َ ] ( اِخ ) نام محلی در کنار راه قزوین و رشت میان قشلاق لُروَند و یا چنار که در 227هزارگزی تهران واقع است. ( یادداشت به خط مؤلف ).
فرهنگ فارسی
نگاگاهگیر نام محلی در کنار راه قزوین و رشت میان قشلاق لروند و پا چنار که در دویست و بیست و هفت هزار گزی تهران واقع است . ( صفت ) ۱ - شخصی که گاه مهربان شود و گاه نامهربان آنکه گاه ملایم باشد و گاه سخت و درشت . ۲ - ستوری که تن بسواری ندهد یا بسختی سواری دهد چموش مقابل راهوار .
فرهنگ عمید
= گاه گیر
پیشنهاد کاربران
گَهگیر: گذرا. زودگذر. نمونه: به دور از پندارهای آنی و گَهگیر ( کلیدر. ج۸ص۲۱۹۳ ) محمد جعفر نقوی