گنگ شدن.[ گ ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) لال شدن. خَرَس : هرکه تو را هجو گفت و هجو تو برخواندروز شهادت زبان او بشود گنگ.منجیک.تیره شد آب و گشت هوا روشن شد گنگ زاغ و بلبل گویا شد.ناصرخسرو.گر زبانم گنگ شد در وصف تواشک خون آلود من گویا خوش است.عطار.رجوع به گنگ و گنگ گشتن شود.