لغت نامه دهخدا
گندک. [ گ ُ دَ ] ( اِ ) در لغت فرس اسدی چ اقبال در حاشیه ص 439 ذیل واژه غوزه آمده : گوزه پنبه باشد و گندک نیز گویند و به تازی جوزی خوانند. در قم گندل به این معنی است. و رجوع به گندشک شود.
گندک. [ گ َ دَ ] ( اِخ ) قریه ای است در چهار فرسنگ و نیمی میانه جنوب و مشرق رام هرمز [ در فارس ]. ( از فارسنامه ناصری گفتار دوم ص 216 ).
فرهنگ فارسی
قریه ایست در چهار فرسنگ و نیمی میانه جنوب و مشرق رام هرمز .
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
جدول کلمات: باروت