گنداندن. [ گ َ دَ ] ( مص ) گندانیدن. تباه کردن. گنده کردن. متعفن کردن. عفن کردن. فاسد کردن : تنت همچو گیتی است از رنگ و بو بدو هرچه بدْهی بگنداند او.
اسدی.
و رجوع به گندانیدن شود.
فرهنگ فارسی
گندانیدن:بدبوکردن، متعفن ساختن ( مصدر ) ۱ - بدبو کردن متعفن ساختن . ۲ - فاسد کردن تباه ساختن : تنت همچو گیتی است از رنگ و بو بدو هر چه بدهی بگنداند او .