گنداندن


معنی انگلیسی:
putrefy, rot, to putrefy

لغت نامه دهخدا

گنداندن. [ گ َ دَ ] ( مص ) گندانیدن. تباه کردن. گنده کردن. متعفن کردن. عفن کردن. فاسد کردن :
تنت همچو گیتی است از رنگ و بو
بدو هرچه بدْهی بگنداند او.
اسدی.
و رجوع به گندانیدن شود.

فرهنگ فارسی

گندانیدن:بدبوکردن، متعفن ساختن
( مصدر ) ۱ - بدبو کردن متعفن ساختن . ۲ - فاسد کردن تباه ساختن : تنت همچو گیتی است از رنگ و بو بدو هر چه بدهی بگنداند او .

فرهنگ عمید

بدبو کردن، متعفن ساختن.

مترادف ها

putrefy (فعل)
فاسد شدن، متعفن شدن، چرک کردن، پوسیدن، گندیدن، چرک نشستن، گنداندن

پیشنهاد کاربران

بپرس