گنجگان


معنی انگلیسی:
resources

لغت نامه دهخدا

گنجگان. [ گ َ ج َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان رودبشار بخش اردکان شهرستان شیراز که در 34000گزی شمال باختر اردکان و راه شوسه اردکان به تل خسروی واقع شده است.هوای آن سرد و سکنه اش 70 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و ماش و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

گنجگان. [ گ َ ج َ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از بخش سمیرم بالا شهرستان شهرضا که در 53هزارگزی جنوب سمیرم ، متصل به راه خضر به شهید واقع شده است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ). ده فرسخ جنوبی سمیرم است. ( فارسنامه ناصری ج 2 ص 221 ).

گنجگان. [ گ َ ج َ] ( اِخ ) نیم فرسخی مغرب باشت است ( از دهات بلوک کوه گیلویه فارس ). ( فارسنامه ناصری گفتار دوم ص 271 ).

گنجگان. [ گ َ ج َ ] ( اِخ ) قریه ای بوده است در بالای مرو. ( از معجم البلدان ذیل کنجکان ).

گنجگان. [ گ َ ج َ ] ( اِخ ) ( چشمه... ) از ناحیه رستم بلوک ممسنی از قریه گنجگان برخاسته است. ( از فارسنامه ناصری ج دوم ص 321 ).

پیشنهاد کاربران