گنجاندن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( مصدر ) جای دادن چیزی را در چیزی یا محلی گنجیدن فرمودن : هزار سلطنت دلبری بدان نرسد که در دلی هنر خویش را بگنجانی . ( حافظ )
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
متراکم کردن، بستن، مسدود کردن، شلوغ کردن، منقبض کردن، چپاندن، فرو کردن، گنجاندن، پارازیت دادن
فارسی به عربی
( گنجاندن(با زور و فشار ) ) مربی
پیشنهاد کاربران
قرار دادن