از آن عادت شریف از آن دست گنج بخش
از آن رای تیزبین از آن گرز گاوسار.
فرخی.
خنیده به کلک و ستوده به تیربدین گنج بخش و بدان شهرگیر.
اسدی.
آن شاه گنج بخش که از بیم جود اودر کوه زر و سیم طبیعت نهان کند.
مسعودسعد.
گر ز کف گنج بخشش سایه افتد بر زمین در زمین افتد ز بذل گنج قارون اهتزاز.
سوزنی.
گنج بخشا یک دو حرف از مدح توبر سه گنج شایگان خواهم گزید.
خاقانی.
چو شمشیر گیرد بود چون درخش چو می بر کف آرد شود گنج بخش.
نظامی.