گمراه گردیدن. [ گ ُ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب )بیره شدن. روگردان شدن. ( ناظم الاطباء ) : به دشتی که گمراه گردی مپوی.اسدی.گمراه گردم از خود تا تو رهم نمایی از من مرا چه خیزد دوا کنون که تو مرایی.خاقانی.و رجوع به گمراه و گمراه شدن و گمراه گشتن شود.
ازراه افتادن ؛ گمراه گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و هم بگفتار و بکردار دیو از راه بیفتاد. ( نوروزنامه ) .+ عکس و لینک