گمراه گردیدن

لغت نامه دهخدا

گمراه گردیدن. [ گ ُ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب )بیره شدن. روگردان شدن. ( ناظم الاطباء ) :
به دشتی که گمراه گردی مپوی.
اسدی.
گمراه گردم از خود تا تو رهم نمایی
از من مرا چه خیزد دوا کنون که تو مرایی.
خاقانی.
و رجوع به گمراه و گمراه شدن و گمراه گشتن شود.

فرهنگ فارسی

بیراه شدن . رو گردان شدن .

پیشنهاد کاربران

ازراه افتادن ؛ گمراه گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و هم بگفتار و بکردار دیو از راه بیفتاد. ( نوروزنامه ) .

بپرس