گمراه شدن. [ گ ُش ُ دَ ] ( مص مرکب ) خَسار. خَسر. خُسران. خَساره. ( منتهی الارب ). ضَلالة. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). خُسر. خَسَر. ( تاج المصادر ) ( دهار ). غَوایت. غَی. ( ترجمان القرآن ترتیب داده عادل بن علی ). سرگردان شدن. بیراه شدن. آواره شدن. سرگشته شدن : جمله عالم زین سبب گمراه شد کم کسی ز ابدال حق آگاه شد.
مولوی.
و رجوع به گمراه شود.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - راه خود را گم کردن . ۲ - از طریق. صواب منحرف گردیدن . ۳ - از دین حق عدول کردن .
مترادف ها
stray(فعل)
سرگردان بودن، منحرف شدن، سرگردان شدن، گمراه شدن، اواره کردن
err(فعل)
خطا کردن، گمراه شدن، در اشتباه بودن، غلط بودن، بغلط قضاوت کردن
pervert(فعل)
منحرف کردن، گمراه شدن، از راه راست بدر کردن
فارسی به عربی
اخطا
پیشنهاد کاربران
ضَلال
ازراه افتادن ؛ گمراه گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و هم بگفتار و بکردار دیو از راه بیفتاد. ( نوروزنامه ) .