گمانیدن. [ گ ُ دَ ] ( مص ) گمان کردن. اعتقاد داشتن. اندیشیدن. باور کردن : سپاهی که سگسار خوانندشان پلنگان جنگی گمانندشان.فردوسی.همانا گماند که من کودکم به دانش چنانچون بسال اندکم.اسدی.نبایدکه بدپیشه باشدت دوست که هر کس چنانت گماند که اوست.اسدی.