گمانی


معنی انگلیسی:
hypothetical, ideal, presumptive, speculative, supposed

لغت نامه دهخدا

گمانی. [ گ ُ ] ( حامص ) آنچه تصور شود. آنچه به گمان درآید. گمان. تصور :
نهادند خوان گردباغ اندرون
خورش خواستند از گمانی فزون.
فردوسی.
چنین است و این بر دلم شد درست
همین بُد گمانی مرا از نخست.
فردوسی.
- بدگمانی ؛ گمان بد بردن. سؤظن. سؤتفاهم : گفتم : ( بوالحسن )... مردی سخت بخردو فرمانبردار است... گفت : چنین بود اما می شنویم که بدگمانی افتاده است. ( تاریخ بیهقی ). این مقدار با بنده ( عبدوس ) گفت ( آلتونتاش ) و در این هیچ بدگمانی نمی نماید. ( تاریخ بیهقی ). به برکت این افسون نه کس مرا بتوانستی دید و نه از من بدگمانی صورت بستی. ( کلیله و دمنه ).
- بی گمانی کردن چیزی ؛ خالی کردن آن :
وز آن پس همه شادمانی کنید
ز بدها روان بی گمانی کنید.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

عمل گمان کردن .
آنچه تصور شود . آنچه به گمان در آید .

پیشنهاد کاربران

گمانی:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " گمانی" می نویسد : ( ( گمانی ریختی است پساوندی از " گمان " و در معنی با آن یکسان ، ریختی دیگر پساوندی از آن و هم معنی با آن" گمانه " است ؛ این هر سه را می توانیم با " نهان " و " نهانی " و " نهانه " نیز " نشان " و " نشانی " و " نشانه " بسنجیم . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( ز دلشان همی خواست آگه شود ،
ز بدها گمانیْش کوته شود ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 340. )

بپرس