گم گشته

/gomgaSte/

مترادف گم گشته: گمشده، مفقود، ضال، ویلان

متضاد گم گشته: پیداشده، یافته

معنی انگلیسی:
errant, stray, lost

لغت نامه دهخدا

گم گشته. [ گ ُ گ َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) گمشده. از دست رفته. فقید. مفقود. ضال. ضاله. ضایع :
همچو گم گشتگان همی گشتند
اندر آن دشت عاجز و مضطر.
فرخی.
پژوهش کنان چاره جستند باز
نیامد به کف عمر گم گشته باز.
نظامی.
مرغ و ماهی در پناه عدل تست
کیست آن گم گشته کز فضلت نجست.
مولوی.
نشان یوسف گم گشته میدهد یعقوب
مگر ز مصر به کنعان بشیر می آید.
سعدی ( طیبات ).
دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
گم گشته ای که باده نابش به کام رفت.
حافظ.
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور.
حافظ.
و رجوع به گمشده شود.

فرهنگ فارسی

۱ - مفقود شده مفقودالاثر ناپدید پی گم . ۲ - از راه به بیراهه افتاده . ۳ - ضایع شده تباه گشته . ۴ - نابود گشته : این نسل گمشده ایست که امروزه ما با وسایل علمی و از اختلاط خون چندین میمون بدست آورده ایم ... یا گم شد. لب دریا. کسی که شناوری نداند و در آب غرق شود جمع : گمشدگان لب دریا : گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگان لب دریا میکرد . ( حافظ ) یا گم شده نام . کسی که نام او محو شده بی نام : یکی گمشده نام فرشید ورد چه در بزمگاه و چه اندر نبرد .

فرهنگ عمید

گم شده، ناپدید شده.

پیشنهاد کاربران

بپرس