گم کرده راه ؛ که راه را گم کند. که از طریق راست منحرف شود. گمراه :
بیزدان پناهیم کو بد پناه
نماینده راه گم کرده راه.
فردوسی.
|| صلاح. مصلحت. طریق حسن. روش خوب :
وزآن پس چنین گفت کاین نیست راه
بایران خرامیدن از رزمگاه.
فردوسی.
بیزدان پناهیم کو بد پناه
نماینده راه گم کرده راه.
فردوسی.
|| صلاح. مصلحت. طریق حسن. روش خوب :
وزآن پس چنین گفت کاین نیست راه
بایران خرامیدن از رزمگاه.
فردوسی.