چنان نامور گم شد از انجمن
چو از باد سرو سهی از چمن.
فردوسی.
ندیدی تو بدهای افراسیاب که گم شد ز ما خورد و آرام و خواب.
فردوسی.
نام آن لشکر به گیتی گم شود کز بهر جنگ چاکری از چاکرانش پیش آن لشکر شود.
فرخی.
چون بیاشفت بر کلنگ در ابرگم شود راه بر پرنده کلنگ.
ناصرخسرو.
زآن هر دو خرلاشه یکی گم شد ناگاه آمد خبر مرگش خر مرد و خبر ماند.
سوزنی.
وآن جفت که امشبش بجویداز گم شدنش ترا چه گوید.
نظامی.
همچنین درویشی در قاع بسیط گم شده بود. ( گلستان چ یوسفی ص 115 ).پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد.
سعدی.
به بازیچه مشغول مردم شدم در انبوه خلق از پدر گم شدم.
سعدی.
اینقدر عقلی که داری گم شودسر که عقل از وی بپرد دم شود.
مولوی.
گویند به بلاساغون ، ترکی دو کمان داردور زآن دو یکی گم شد ما را چه زیان دارد.
مولوی.
لیک چون در رنگ گم شد هوش توشد ز نور آن رنگها روپوش تو.
مولوی.
دختر رز چند روزی شد که از ما گم شده است رفت تا گیرد سر خود، هان و هان حاضر شوید.
حافظ.
- گم شو ؛ برو! دور شو! دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را میخواهند.