گم شدن


معنی انگلیسی:
to be lost, lose, wander, to be lost or mislaid, to disappear

لغت نامه دهخدا

گم شدن. [ گ ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) یاوه شدن. ضایع شدن. ناپدید گشتن. دور شدن. از دست رفتن. جدا شدن. نیست شدن :
چنان نامور گم شد از انجمن
چو از باد سرو سهی از چمن.
فردوسی.
ندیدی تو بدهای افراسیاب
که گم شد ز ما خورد و آرام و خواب.
فردوسی.
نام آن لشکر به گیتی گم شود کز بهر جنگ
چاکری از چاکرانش پیش آن لشکر شود.
فرخی.
چون بیاشفت بر کلنگ در ابر
گم شود راه بر پرنده کلنگ.
ناصرخسرو.
زآن هر دو خرلاشه یکی گم شد ناگاه
آمد خبر مرگش خر مرد و خبر ماند.
سوزنی.
وآن جفت که امشبش بجوید
از گم شدنش ترا چه گوید.
نظامی.
همچنین درویشی در قاع بسیط گم شده بود. ( گلستان چ یوسفی ص 115 ).
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد.
سعدی.
به بازیچه مشغول مردم شدم
در انبوه خلق از پدر گم شدم.
سعدی.
اینقدر عقلی که داری گم شود
سر که عقل از وی بپرد دم شود.
مولوی.
گویند به بلاساغون ، ترکی دو کمان دارد
ور زآن دو یکی گم شد ما را چه زیان دارد.
مولوی.
لیک چون در رنگ گم شد هوش تو
شد ز نور آن رنگها روپوش تو.
مولوی.
دختر رز چند روزی شد که از ما گم شده است
رفت تا گیرد سر خود، هان و هان حاضر شوید.
حافظ.
- گم شو ؛ برو! دور شو! دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را میخواهند.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - مفقود شدن . ۲ - از راه خود به بیراهه افتادن : راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست . ( گلستان ) ۳ - ضایع شدن تباه گشتن . ۴ - نابود گشتن . یا گم شو . دور شو از نظرم غایب شو . دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند : دختر. بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ?

واژه نامه بختیاریکا

تار آویدِن؛ قَتَل کندِن
وَستِن

مترادف ها

scat (فعل)
دور شدن، گم شدن

پیشنهاد کاربران

به زبان سنگسری
اِیی بوتِن eiy beveten
گم شدن در افکار
گم گشتگی
ضلال
get lost: گم شدن
. I always get lost in London
همیشه توی لندن گم میشم.

بپرس