گلوی

لغت نامه دهخدا

گلوی. [ گ ِ ] ( اِ ) کنگره ستون را گویند. ( آنندراج ).

گلوی. [ گ ُ / گ َ ] ( اِ ) گلو :
ز دیدار خیزد هزار آرزوی
ز چشم است گویند رژدی گلوی.
ابوشکور ( لغت فرس ص 98 و 99 ).
و رجوع به گلو شود.
- گلوی لب گرفتن ؛ کنایه از خاموش گردانیدن. ( آنندراج ) :
شریان ز پوست پر کن و بر کام تیغ نه
لب راگلو مگیر، ز قاتل امان مخواه.
عرفی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

گلو

گویش مازنی

/galooy/ نام یکی از سه گروه نژادی مردها – ساکنین قدیم بخش باختری جلگه ی خزر جنوبی (ورن باستانی)

واژه نامه بختیاریکا

به جایگاه حیوان بسته شده در کناره چوب گلو ، گلوی گویند

پیشنهاد کاربران

گَلَوی یکی از طوایف اصیل و بزرگ سیستانی ساکن در استان سیستان و استان گلستان می باشد.
از زیرشاخه های این طایفه می توان به گلدوی، گلاوی، کلدوی، پورگلوی و. . . . اشاره نمود

بپرس