گلوسوز. [ گ ُ/ گ َ ] ( نف مرکب ) سوزنده گلو. آنچه گلو را بسوزاند. || بغایت شیرین و خوش آینده ، چه هر چیز که شیرین باشد گلو را میسوزاند. ( آنندراج ). در چراغ هدایت به معنی خوشنما و خوش آینده و در بهار عجم بمعنی شیرین آورده چرا که چیزی که بغایت شیرین باشد گلو را میسوزد، لهذا شیرین را گلوسوز گفتند و حسن گلوسوز،یعنی شیرین. عبارت است از حسن صبیح ، در مقابله حسن ملیح که حسن سیاه و نمکین باشد. ( غیاث ) : چون سرو قمریان همه گردن کشیده اند در آرزوی شوق گلوسوز غبغبش.
صائب ( ازآنندراج ).
هر کجا حسن گلوسوز تو منزل دارد میتوان بوسه به رغبت ز لب بام گرفت.
صائب ( از آنندراج ).
صائب ز فکرهای گلوسوز من نماند جا در بیاض گردن خوبان روزگار.
صائب ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) آنچه گلو را بسوزاند . ۲ - بسیار شیرین : میشود قند گلوسور مکرر چون شد چه شود گر سخن تلخ مکرر گردد . ( صائب )
فرهنگ عمید
۱. [مجاز] هرچیز بسیار شیرین. ۲. آنچه گلو را بسوزاند.