گلوده

لغت نامه دهخدا

گلوده.[ گ ُ / گ َ دِه ْ ] ( نف مرکب ) گلودهنده. || گلو به بند عشق داده و هنوز هم این لغت در زبانها هست که گویند گلوی فلان پیش فلان گیر کرده :
تشنه ای را که او گلوده توست
آب در ده که آب درده توست.
نظامی ( هفت پیکر چ وحید ص 176 ).
یعنی تشنه ای را که گلویش دربند عشق توست ، آب وصال در ده زیرا او هم در عوض ، آب دهنده توست. ( حاشیه هفت پیکر وحید ص 169 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس