نکردم سپه را بجایی یله
نه از من کسی کرد هرگز گله.
فردوسی.
نامم نهاده بودی بدخوی و جنگجوی با هر کسی همی گله کردی ز خوی ما.
منوچهری.
گفت : [ یعقوب لیث ] به مظالم بودی گفته بودم گفت هیچکس از امیر آب گله کرد گفت : نه. ( تاریخ سیستان ).تا کی کنی گله که نه خوب است کار من
وز تیرماه تیره تر آمد بهارمن.
ناصرخسرو.
هیچ مکن ای پسر ز دهر گله کز وی شکر است صدهزار مرا.
ناصرخسرو.
گله از هیچکس نباید کردکز تن ماست آنچه بر تن ماست.
مسعودسعد.
همچو ما روزگار مخلوق است گله کردن ز روزگار چراست.
مسعودسعد.
گر سنایی ز یار ناهموارگله ای کرد از اوشگفت مدار.
سنایی.
زآن گله کردم به آفتاب که دیدیم کوست سنا برقی از سنای صفاهان.
خاقانی.
پیش یکی از مشایخ گله کردم که فلان در حق من به فساد گواهی داد. ( گلستان سعدی ).به دوستی گله کردم ز چشم شوخش گفت
عجب نباشد اگر ترک تیغزن بکشد.
سعدی ( بدایع ).
نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست به کشت زار جگرتشنگان نداد نمی.
حافظ.
دی گله ای ز طره اش کردم و از سر فسوس گفت که این سیاه کج گوش به من نمیکند.
حافظ.