گله اسب
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
گله اسپ را بپارسی فسیله و زرنگ خوانند و اسپ سرگله را نهاز خوانند و اسپ را نوند و باره و بارگی و تکاور و یکران نیز گویند. و
اسب را و هر ستور که برد، باره و بارگی گویند اسب جلد و تیزتگ را نوند و اسم پرشور و پرنیرویش را سیس و شورگ گویند ماده انرا مادیانه و جفتخواه ان را گشن و جوجه انرا کره و کره ی شیر خوارش را ستاغ و آمخته انرا رام وپرجوش آنرا شورک ( شولک ) و تندخوی انرا توسن و تور گویند و اسب آماده و زین نهاده و یدک را پالا و پادا و اسبی که پدر و مادرش را گزیده باشند دستکش و سره اسب نژاده را که از بهر زادآوری دارند رنگ و زین و ابزار اسپ را ستام و دهنه اسپ و پالهنگش را توره گویند و بهترین اسبها تازیان پهله پرورد و اسپ گرگانی و اسپ پهله ای و کرکوکی و ختلی باشد
... [مشاهده متن کامل]
در گله شاه اسپ گروک دبو
در قافله نیز اشتر لوک دبو
این اشتر لوک و اسب گَروک منم
این در به امید می زنم بوک دبو
هر فسیله اسپ را که برای جنگ باشد اسپاه و سپاه خوانند و بر اسپ نشستن را برنشست و برنشینش را سوار است و سواران را اسباران گویند و پارسیان هر بر اسب نشین را سوار نگویند مگر رادمرد جنگاور و پهلوان آزاده را
در نوروزنامه درباره اسپ آمده:
� وی شاه همه چهارپایان چرنده است�
�و کیخسرو گفت هیچ چیز در پادشاهی برمن گرامی تر از اسپ نیست�
�خسرو پرویز را اسپ شبدیز پیش آوردند تا بر نشیند، گفت اگر یزدان را برتر از مردم ، بنده بودی جهان بما ندادی، و اگر برتر از اسپ چهارپایی بودی اسپ را بر نشست ما نکردی، و همو گوید که پادشاه سالار مردانست و اسپ سالار چهارپایان� -
و در اندرزنامه کیکاووسی آمده:
�اسب و جامه را نیکو دار، تا اسب و جامه ترا نیکو دارد �
اسب را و هر ستور که برد، باره و بارگی گویند اسب جلد و تیزتگ را نوند و اسم پرشور و پرنیرویش را سیس و شورگ گویند ماده انرا مادیانه و جفتخواه ان را گشن و جوجه انرا کره و کره ی شیر خوارش را ستاغ و آمخته انرا رام وپرجوش آنرا شورک ( شولک ) و تندخوی انرا توسن و تور گویند و اسب آماده و زین نهاده و یدک را پالا و پادا و اسبی که پدر و مادرش را گزیده باشند دستکش و سره اسب نژاده را که از بهر زادآوری دارند رنگ و زین و ابزار اسپ را ستام و دهنه اسپ و پالهنگش را توره گویند و بهترین اسبها تازیان پهله پرورد و اسپ گرگانی و اسپ پهله ای و کرکوکی و ختلی باشد
... [مشاهده متن کامل]
در گله شاه اسپ گروک دبو
در قافله نیز اشتر لوک دبو
این اشتر لوک و اسب گَروک منم
این در به امید می زنم بوک دبو
هر فسیله اسپ را که برای جنگ باشد اسپاه و سپاه خوانند و بر اسپ نشستن را برنشست و برنشینش را سوار است و سواران را اسباران گویند و پارسیان هر بر اسب نشین را سوار نگویند مگر رادمرد جنگاور و پهلوان آزاده را
در نوروزنامه درباره اسپ آمده:
� وی شاه همه چهارپایان چرنده است�
�و کیخسرو گفت هیچ چیز در پادشاهی برمن گرامی تر از اسپ نیست�
�خسرو پرویز را اسپ شبدیز پیش آوردند تا بر نشیند، گفت اگر یزدان را برتر از مردم ، بنده بودی جهان بما ندادی، و اگر برتر از اسپ چهارپایی بودی اسپ را بر نشست ما نکردی، و همو گوید که پادشاه سالار مردانست و اسپ سالار چهارپایان� -
و در اندرزنامه کیکاووسی آمده:
�اسب و جامه را نیکو دار، تا اسب و جامه ترا نیکو دارد �
ایلخی. ( ترکی، اِ ) رمه و گله ٔ اسبان. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . چارپایانی که آنها را در صحرا برای چرا رها کنند. رمه ٔ اسب. ( فرهنگ فارسی معین ) . فسیله. سیله. یلخی. دسته ٔ اسبان آزاد در مراتع. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
... [مشاهده متن کامل]
ایلخ. ( ترکی، اِ ) گله ٔ اسبان. لفظ ترکی است و از بعضی ترکان ایلخی بزیادت یاء تحتانی در آخر مسموع افتاد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . رجوع به ایلخی شود.
... [مشاهده متن کامل]
ایلخ. ( ترکی، اِ ) گله ٔ اسبان. لفظ ترکی است و از بعضی ترکان ایلخی بزیادت یاء تحتانی در آخر مسموع افتاد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . رجوع به ایلخی شود.
ایلخی