گلغنده

لغت نامه دهخدا

گلغنده. [ گ ُ غ َ دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) ( از: گل + غند ) گلغونده. ( حاشیه برهان قاطعچ معین ). پنبه برزده باشد که بجهت رشتن گلوله کرده باشند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
در میانشان نجیب منده من
همچو در بند خار گلغنده.
سوزنی سمرقندی ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ).
باغنده نیز گویند و چون کسی سست و کاهل شود گویند: گل غنده شده است. ( فرهنگ رشیدی ). و رجوع به گلغونده شود.

فرهنگ معین

(گُ غَ دِ ) (اِمر. ) پنبة زده شده و گلوله کرده .

فرهنگ عمید

گلولۀ پنبه، پنبۀ زده و گلوله شده.

پیشنهاد کاربران

بپرس