گل کامکار

لغت نامه دهخدا

گل کامکار. [ گ ُ ل ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از گل سرخ که بشدت سرخی دارد. ( از ناظم الاطباء ذیل کامکار ) :
سال نو است و ماه نو و روز نو
وقت بهار و وقت گل کامکار.
فرخی.
بر کام و آرزو دل بیچاره مرا
ناکامکار کرد گل کامکار او.
فرخی.
بخندد همی بر کرانهای راه
به فصل زمستان گل کامکار.
فرخی.
از بهر مدحت تو صدف سازداز عقیق
اندردهان غنچه گل سرخ کامکار.
ازرقی.
خواهی که کام دل ز زمانه طلب کنی
منزل به زیر شاخ گل کامکار کن.
ادیب صابر.
آن افسر مرصع و شاخ سمن نگر
آن پرده موشح وگلهای کامکار.
عمعق.
در باغ و بوستان بِسِتانیم داد خویش
از باده های لعل و ز گل های کامکار.
عبدالواسع جبلی.
بود نسیم گل کامکار در نفسم
به گاه مدح شهنشاه کامران گفتن.
سوزنی.
مهتر بسی است نه لیک همه همچون تو کامران
گلها بسی بود نه همه همچو کامکار.
سوزنی.
در باغ مهتری چو گل کامکار باش
تا نیکخواه بوی برد بدسگال خار.
سوزنی.
بلبل نطقش بناز غنچه لب کرد باز
گشت ز مل عارضش همچو گل کامکار.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 183 ).
به سنان غمزه شاید که زچشم من گشاید
گل کامکار رویش رگ شاخ ارغوان را.
سیف اسفرنگ.
بندگان خاص توچون گل همیشه کامکار
مادحان خاص تو چون مل هماره کامیاب.
سیف اسفرنگ.
بودم نخست خاربنی خشک و عاقبت
ز اقبال او شدم چو گل سرخ کامکار.
قاآنی.
و رجوع به گل سرخ و گل سوری و گل محمدی شود.

فرهنگ فارسی

قسمی از گل سرخ که بشدت سرخی دارد .

پیشنهاد کاربران

بپرس